سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزهای بی تکرار

دوره ی راهنمایی برای من بدون شک یکی از بهترین دورانهای تحصیلم بود،گاهی اوقات دلم میخواهد زمان به عقب برگردد تا آن روزها دوباره تکرار شود،تلاش و جدیت من دردرس باعث شده بودبا اکثر دبیران رابطه ای دوستانه داشته باشم و همین موضوع فضای مدرسه را برای من دلنشین میکرد.
خواهرم که همزمان با ورود من به دوره ی راهنمایی وارد دبیرستان شده بودبا وجود اینکه مجبور بود هر روز فاصله ی میان ده تا کاشان را برای رفتن به دبیرستان طی کند(چون در آن سالها در روستا دبیرستان دخترانه وجود نداشت)با اراده وپشتکاری مثال زدنی درس می خواندوتوانسته بود در ردیف شاگردان ممتاز دبیرستان قرار بگیرد و همین عزم و اراده او تبدیل به عامل محرکی برای من شده بود.
در خارج از مدرسه هم حضور مستمر در جلسات درس قران آقامحمد باعث شده بود تا کم کم من به عنوان یک نوجوان مذهبی شناخته شوم،گاهی اوقات پیش میآمد که من و آقا محمد ساعتی پس از اتمام جلسه می نشستیم و با هم صحبت می کردیم وهمین صحبتها و آموزشهای ایشان باعث شده بود تا دانسته های مذهبی من هم نسبت به سایر هم سالانم بیستر باشد و شاید به همین خاطر بود که توانستم در مسابقات احکام در شهرستان رتبه ی برتر راکسب کرده و راهی مرحله ی استانی شوم.
در زندگی خانوادگی هم اوضاع نسبت به گذشته تغییرات زیادی کرده بود اولین فرزند برادربزرگم به دنیا آمده بود ودیگرپدرومادرم نوه دار شده بودندو حضور این دختر کوچک و نازنین گرمای کانون خانواده را بیشتر میکرد،دو برادر دیگرم تحصیلاتشان را در رشته ی کامپیوتر و اقتصاد به پایان رساندند و درتهران مشغول کار شدند و پس از مدتی برادر دیگرم هم راهی تهران شد،و دیگر در خانه اثری ازآن هیاهو وشلوغی سالهای گذشته نبود.
زمان خیلی زود گذشت و امتحانات نهایی سال سوم فرا رسید و من علیرغم نمرات خوبی که کسب کردم بالاخره با اختلافی کم از محسن شکست خورده و شاگرددوم شدم هر چنداین اختلاف بسیار کم بود اما شاید این موضوع زنگ خطری بود برای من که باید بیشتر به آن توجه میکردم..