سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دریچه ای رو به خدا..

فضای خاص آن جلسه،برخورد صمیمانه آقامحمد و سایراعضا باعث شد تا من خیلی زود به جمع انان ملحق شوم ،و از آن شب به بعد دیگر حضور در درس قرآن آقامحمد پای ثابت برنامه های روزانه من شد دیگر هرجا بودم و هرکاری داشتم خودم را جوری تنظیم می کردم تاغروب که می شد خودم را به مسجد برسانم مسجدی که از لحاظ مساحت و امکانات از سایر مساجد روستا خیلی کوچکتروفقیرتر بود اما تا دلت بخواهد با صفا بود و نورانی،با اینکه کل مساحت مسجد 20مترمربع هم نمیشد اماهمین 20مترهم کاملا مفروش نبود و تنهایک فرش ارزان قیمت ماشینی در قسمت بالایی آن پهن بود و تکه ای موکت هم بقیه مسجد را میپوشاند ،بعضی شبها که جلسات شلوغ میشدحتی قران و کتاب دعا هم به تعداد نداشتیم و هر چند نفرباهم از روی یک قران میخواندیم!!مقایسه کنید با مساجد بزرگ و زیبای آنچنانی که پر است از قرانهای نفیسی که تا کنون حتی یک بار هم صفحات آن ورق نخورده!بگذریم آقامحمدشاید زیاددرس نخوانده بود و مدرک تحصیلی نداشت اما درسهای خداشناسی را خوب آموخته بود،وخدارا برعکس سایرین عاشقانه می پرستید نه عابدانه،.جلسات ما واو تنها به آموزش روخوانی و تجوید محدود نمی شد که از تفسیرو شان نزول آیات گرفته تا آموزش احکام و واجبات وفرایض وادعیه و درسهای اخلاق و عرفان در آن بیان میشد آقا محمد به نهج البلاغه و حلیةالمتقین بسیارعلاقه داشت و همیشه در میان حرفهایش عبارات و جملاتی از این دو کتاب ارزشمند میآورد، صحبتهاو جلسات ایشان برای من وبسیاری چون من دریچه ای تازه رو به خدا باز کردخلوص نیت و صفای باطن وی باعث شده بود که تعداد زیادی جوان از گوشه و کنار روستا در جلسات شرکت کنند واز همین رهگذر بود که من توانستم دوستان زیادوارزشمندی برای خود پیدا کنم و امروز هر چند هر کدام از ما درجایی سکونت دارد و درگیر مسائل و درگیریهای روزمره شده است اما هنوزآن مسجد کوچک و جلسات آقا محمدبرای ما میعادگاهی است که هر بار که به روستا میرویم در آن گرد هم مِی آییم و تجدید دیدار میکنیم ،آنطور که شنیدم شاید آن مسجد کوچک به خاطر قرار گرقتن در مسیر خیابان کشی تخریب شود اما آن یاد و خاطره ی آن شبها از یاد من و سایر اعضای جلسه هیچگاه محو نخواهد شد.