سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موهبتی به نام خواهر..

از همان روزهایی که تازه داشتم بودن را میفهمیدم و زندگی رامزمزه می کردم او راشناختم،از همان آغازین خاطراتی که به یاد دارم همواره خواهرم همراه من بوده است،درخانواده ای مثل ما که محیطی کاملا مردانه داشت وجود یک خواهر آنهم با اختلاف سنی نسبتا کم یعنی سه سال برای من واقعا یک نعمت بود.
روزهای خردسالی و کودکی بنا به اقتضای دوران همواره به کشمکش و بگو مگوهای کودکانه می گذشت:از جنگ و صلح های همیشگی تا حق السکوت هایی که از همدیگر می گرفتیم تا خرابکاریهاواسرار کودکانه مان را لو ندهیم!
اما زمان در حال گذر بود و ما در حال رشد،کم کم دعواهاو احساسات بچه گانه جای خودش را به عقل ومنطق می داد و در این مسیر هرروز ما بیشتر به هم وابسته می شدیم.
خواهرم برای من قبل از هر چیز یک دوست صمیمی بود.شاید داشتن یک چنین دوست صمیمی در خانه باعث شده بود که در دوران نوجوانی من کمتر در بیرون از خانه با کسی انس و الفت انچنان بگیرم و کمتر رابطه ام را با دیگران عمیق کنم.
دوران دبیرستان خواهرم که با دوره راهنمایی من همزمان بود شاید اوج دوران دوستی و همفکری ما بودوالبته بیشتر این من بودم که از او درمورد مسائل و مشکلاتم نظر خواهی می کردم.اما روزهای دبیرستان هم به پایان رسید و بعد از موفقیت خواهرم در آزمون سراسری او برای ادامه تحصیل راهی تهران شد.
وبعد از رفتن او دوران تنهایی من شروع شد و شاید یکی از دلایل افت تحصیلی من در سالهای دبیرستان  همین موضوع بود.بزرگترین شادی های من در آن روزها تعطیلات گاه وبیگاه یاآخر ترم خواهرم  بود که دوباره فرصتی دست می داد که ما چند روزی را با هم باشیم.ومن بودم ویک عالمه چیز برای گفتن...
در دوران خدمت که من به کاشان منتقل شدم وخواهرم بری آزمون کارسناسی ارشد آماده می شدآخرین روزهایی بود که ما دوباره طعم با هم بودن را می چشدیم..وبعد از مدتی کوتاهی او راهی خانه بخت شد و من راهی تهران وادامه ماجرا..
به هر تقدیر او بهترین دوست من بوده و هست.او جزو معدود کسانی است که می تواند روی افکار ونظرات من تاثیر گذاشته ویا حتی آنها را عوض کند.خواهرم هم اکنون ساکن کرج است ولی شلوغی و فشردگی کاری کمتر اجازه می دهد تا همدیگر را ببنیم، اما این موضوع ذره ای از عشق و احترام من نسبت به او نمی کاهد...