روزهای انتظار
حدود یک ماه بعد از مصاحبه از اداره کارگزینی برای انجام مراحل نهایی و تکمیل پرونده خواسته شدم.انجام معاینات پزشکی و گرفتن گواهی عدم سوءپیشینه و چند تائیدیه دیگر آخرین مدارک لازم بود که آماده شدنشان چند هفته ای طول کشید.اواسط تیر ماه سال 85بودک هپرونده من درکارگزینی تکمیل شد و باید منتظر می ماندم تا دعوت به کار شوم.
علی رغم همه ی تلاش من که سعی داشتم زمان تقریبی شروع به کارم را بدانم تا بتوانم در مورد وضعیت درسیم تصمیم بگیرم هیچ پاسخ روشنی دریافت نکردم و درجواب فقط با این جمله مواجه شدم :(شما باید هر لحظه آماده همکاری باشید).ماهای تابستان گذشت و هیچ خبری نشد.وضعیت نامشخص من در آن روزها واقعا آزاردهنده بود ومن سال تحصیلی جدیددانشگاه را با اضطرابی ناشی از همین وضعیت نامشخص شروع کردم.
ترم جدید وضعیت دانشگاه هم به گونه ای متفاوت از سال قبل بود.اکثر پسرهای کلاس یا موفق به گذراندن بعضی واحد ها نشده بودند یا آنها را انتخاب نکرده بودند به نحوی که در یک مورد من تنها پسر حاضر در کلاس بودم!گویا قرار بود به جز زندگی شخصی من در اینجا هم به نحوی تنها بودن را تجربه کنم.
البته تنها بودن در آن کلاس این حسن راهم داشت که رابطه من با استاد محترمش(استاد هاتفی) بیشتر حالتی صمیمانه و دوستانه به خود بگیرد.حسن خلق و رفتار متواضعانه ایشان هم باعث عمیق تر شدن این ارتباط می شد.البته الان چند وقتی است که به علت مشغله کاری زیاد ایشان را از نزدیک ندیده ام اما دیدن کامنتشان در قسمت نظرات یکی از مطالب قبلی واقعا برایم انگیزه بخش بود.
ترم هم به آخر رسید و امتحانات در حال آغاز بود.اما همچنان از کارخبری نبود.اواسط امتحانات و در حالی که من به شدت درگیر بودم و حتی ساعات حضور در مغازه را هم به نصف رسانده بودم بالاخره دعوت به کار شدم. این موضوع برای من در آن روزها واقعا غیر منتظره بود و حسابی اعصابم را به هم ریخت....
علی رغم همه ی تلاش من که سعی داشتم زمان تقریبی شروع به کارم را بدانم تا بتوانم در مورد وضعیت درسیم تصمیم بگیرم هیچ پاسخ روشنی دریافت نکردم و درجواب فقط با این جمله مواجه شدم :(شما باید هر لحظه آماده همکاری باشید).ماهای تابستان گذشت و هیچ خبری نشد.وضعیت نامشخص من در آن روزها واقعا آزاردهنده بود ومن سال تحصیلی جدیددانشگاه را با اضطرابی ناشی از همین وضعیت نامشخص شروع کردم.
ترم جدید وضعیت دانشگاه هم به گونه ای متفاوت از سال قبل بود.اکثر پسرهای کلاس یا موفق به گذراندن بعضی واحد ها نشده بودند یا آنها را انتخاب نکرده بودند به نحوی که در یک مورد من تنها پسر حاضر در کلاس بودم!گویا قرار بود به جز زندگی شخصی من در اینجا هم به نحوی تنها بودن را تجربه کنم.
البته تنها بودن در آن کلاس این حسن راهم داشت که رابطه من با استاد محترمش(استاد هاتفی) بیشتر حالتی صمیمانه و دوستانه به خود بگیرد.حسن خلق و رفتار متواضعانه ایشان هم باعث عمیق تر شدن این ارتباط می شد.البته الان چند وقتی است که به علت مشغله کاری زیاد ایشان را از نزدیک ندیده ام اما دیدن کامنتشان در قسمت نظرات یکی از مطالب قبلی واقعا برایم انگیزه بخش بود.
ترم هم به آخر رسید و امتحانات در حال آغاز بود.اما همچنان از کارخبری نبود.اواسط امتحانات و در حالی که من به شدت درگیر بودم و حتی ساعات حضور در مغازه را هم به نصف رسانده بودم بالاخره دعوت به کار شدم. این موضوع برای من در آن روزها واقعا غیر منتظره بود و حسابی اعصابم را به هم ریخت....