باز هم گزینش
ترم اول که گذشت دیگر کاملا به شرایط دانشگاه عادت کرده بودم،آن روزها مهترین دغدغه های من کار بود و درس،و بهترین سرگرمی و تفریحم مسافرت های گاه و بیگاه به روستا و تجدید دیدار با پدر و مادر و دوستان. موضوعی که هنوز هم با وجود گذشت سه سال از ورودم به تهران،همچنان بهترین و تنها سرگرمی من است.
کم کم داشتم موضوع آزمون بانک را هم فراموش می کردم که اوایل اسفند ماه نامه ای بدستم رسید که در آن ضمن اعلام خبر قبولی من در ازمون ورودی از من خواسته شده بود تا برای تکمیل مدارک در تاریخ و محل قید شده حاضر شوم.البته در نامه هم ذکر شده بود که این مسئله به معنای قبولی نهایی من نیست و هنوز چند مرحله باقی مانده است.
موضوع کم کم داشت رنگ جدی تری به خود می گرفت.روزی که به محل تعیین شده رفتم تقریبا تمام پذیرفته شدگان آزمون حضور داشتند.بعد از تکمیل پرونده ها از ما خواسته شد تا منتظر تماس بعدی باشیم.مدتی بعد خبر دار شدم که برای تحقیقات محلی به محل سکونت فعلی و حتی به روستای زادگاهم نیز سر زده اند!.
در یکی از روزهای اردیبهشت ماه بود که از اداره گزینش تماس گرفتند.از من خواسته شده بود تا راس ساعت 8صبح فردای آن روز در محل اداره گزینش که در یکی از مناطق مرکزی شهر قرار دارد حاضر بشوم.بعد از دانشگاه هوایی ارتش این دومین باری بود که من داشتم مراحل گزیش یک سازمان را طی می کردم.
اندکی زودتر خودم را به آنجا رساندم.راس ساعت 8مردی36-35ساله از اتاق مصاحبه بیرون امد و اسم مرا صدا زد.وارد اتاق شدم.صندلی که برای مصاحبه شونده در نظر گرفته شده بوددر وسط اتاق قرار داشت و میز نسبتا بزرگی دقیقا در مقابل آن که مصاحبه کننده پشت ان قرار می گرفت.چیدمان اتاق و سکوت حاکم بر آن تا حدودی انسان را نگران و مضطرب می کرد.
مصاحبه کننده جوانتر ازآن چیزی بود که انتظارش را داشتم اما کاملا به کارش وارد بود.پرونده نسبتا ضخیمی که فکر می کنم کل بیوگرافی من در آن بود مقابلش قرار داشت که او گاه گداری ورق می زد وچیزی از ان می خواند.بالاخره سر صحبت را باچند سوال باز کرد.مصاحبه من آن روز بیشتر از یک ساعت طول کشید اما نیم ساعت اخر آن بیشتر حالت یک گفتگوی خودمانی پیدا کرده بود!!تقریبا مطمئن بودم که این مرحله هم بدون مشکل خاصی طی شده اما هنوز چیزی مشخص نبود.حالا چیزی که تمام ذهنم را مشغول کرده بود این بود که اگر من وارد این کار جدید بشوم زندگی من چه شکلی پیدا خواهد کرد؟...
کم کم داشتم موضوع آزمون بانک را هم فراموش می کردم که اوایل اسفند ماه نامه ای بدستم رسید که در آن ضمن اعلام خبر قبولی من در ازمون ورودی از من خواسته شده بود تا برای تکمیل مدارک در تاریخ و محل قید شده حاضر شوم.البته در نامه هم ذکر شده بود که این مسئله به معنای قبولی نهایی من نیست و هنوز چند مرحله باقی مانده است.
موضوع کم کم داشت رنگ جدی تری به خود می گرفت.روزی که به محل تعیین شده رفتم تقریبا تمام پذیرفته شدگان آزمون حضور داشتند.بعد از تکمیل پرونده ها از ما خواسته شد تا منتظر تماس بعدی باشیم.مدتی بعد خبر دار شدم که برای تحقیقات محلی به محل سکونت فعلی و حتی به روستای زادگاهم نیز سر زده اند!.
در یکی از روزهای اردیبهشت ماه بود که از اداره گزینش تماس گرفتند.از من خواسته شده بود تا راس ساعت 8صبح فردای آن روز در محل اداره گزینش که در یکی از مناطق مرکزی شهر قرار دارد حاضر بشوم.بعد از دانشگاه هوایی ارتش این دومین باری بود که من داشتم مراحل گزیش یک سازمان را طی می کردم.
اندکی زودتر خودم را به آنجا رساندم.راس ساعت 8مردی36-35ساله از اتاق مصاحبه بیرون امد و اسم مرا صدا زد.وارد اتاق شدم.صندلی که برای مصاحبه شونده در نظر گرفته شده بوددر وسط اتاق قرار داشت و میز نسبتا بزرگی دقیقا در مقابل آن که مصاحبه کننده پشت ان قرار می گرفت.چیدمان اتاق و سکوت حاکم بر آن تا حدودی انسان را نگران و مضطرب می کرد.
مصاحبه کننده جوانتر ازآن چیزی بود که انتظارش را داشتم اما کاملا به کارش وارد بود.پرونده نسبتا ضخیمی که فکر می کنم کل بیوگرافی من در آن بود مقابلش قرار داشت که او گاه گداری ورق می زد وچیزی از ان می خواند.بالاخره سر صحبت را باچند سوال باز کرد.مصاحبه من آن روز بیشتر از یک ساعت طول کشید اما نیم ساعت اخر آن بیشتر حالت یک گفتگوی خودمانی پیدا کرده بود!!تقریبا مطمئن بودم که این مرحله هم بدون مشکل خاصی طی شده اما هنوز چیزی مشخص نبود.حالا چیزی که تمام ذهنم را مشغول کرده بود این بود که اگر من وارد این کار جدید بشوم زندگی من چه شکلی پیدا خواهد کرد؟...