آخرین پرونده
در طول مدت حضور من در بازرسی که خیلی کمتر از سایرین بود(چون من تقریبا از اواسط خدمت وارد آنجاشدم)با پرونده های مختلف و متفاوتی روبرو شدم،از سرقت و اقدام به خودکشی و تجاوز گرفته تا فرار و درگیری وکتک کاری که هر کدامشان برای من دنیایی از تجربه بود،پر از نکته ومطالب تازه برای یاد گرفتن،درسهایی ناب از زندگی..
برخورد دوستانه سروان حیدیان وسایر ین باعث شد که در طول نزدیک به نه ماهی که آنجا بودم اصلا متوجه گذر زمان نشوم طوری که این مدت حقیقتا مثل چند هفته برایم گذشت.به هر جهت هفته ی پایانی خدمت من فرارسیده بود.معمولا طبق عرف،سربازها چند روز آخر خدمت را به مرخصی((پایان دوره))می روند و من هم در خواست مرخصی کردم که با مخالفت سروان مواجه شدوبنا به در خواست ایشان رسیدگی به آخرین پرونده راشروع کردم.
موضوع از این قرار بود که از طرف ستاد فرماندهی ارتش چند میلیون پول جهت کمک به سربازان نیازمند در اختیار پادگان قرار داده شده بود و بازرسی می بایست ظرف یک هفته لیستی از این سربازها تهیه می کرد.البته هر یک از یگانها از قبل اسامی مورد نظرشان را به بازرسی فرستاده بودند اما کاملا واضح بود که این لیست ها کامل و خالی از اشکال نیست چون بلا استثنا در همه ی موارد اسم منشی های گروهان ها و دوستان نزدیکشان(تا آنجا که من می شناختم)جزو لیست بود و علاوه براین اسم بسیاری که نیازمندیشان حداقل برای من کاملا محرز بود به چشم نمی خورد.
این پرونده شاید یکی از سنگین ترین پرونده هایی بود که من روی آنها کار کردم چون هم بر عکس سایر پرونده ها که محدود به چند نفر یا یک یگان خاص می شدند کل پادگان را در بر می گرفت به علاوه ملاحظات اخلاقی و شرعی سنگینی آن را برای من دوچندان می کرد.
چند روز آخر خدمت من تمام توانم را صرف تهیه این لیست کردم.بیش از چندین بار جمع هزار و چنصد نفری پادگان را از طریق کسانی که به آنها اعتماد داشتم و یا کسانی که از طریق آنها معرفی می شدند بررسی کردم و در نهایت حدود 230 نفر را برای گرفتن کمک معرفی کردم و سروان حیدریان هم بدون هیچ تغییر و کم و زیادی آن را امضا کرد.
بعد از انجام این پرونده مشغول تصفیه حساب با پادگان شدم.سروان برای اتمام خدمت من هم سنگ تمام گذاشت وترتیبی داد که در مراسم صبحگاه عمومی پادگان با اهدای لوح تقدیر از من تشکر شود.
روز آخر که قرار بود کارت پایان خدمتم را بگیرم توزیع کمک بین سربازها شروع شد.قیافه شاد و خوشحال بسیاری از آنها
که از شادی در پوست خود نمی گنجیدند واقعا برایم لذت بخش بود هر چند که هیچ کدام هرگز متوجه نشدند که از چه طریق و توسط چه کسی برای گرفتن کمک معرفی شدند....
باری دوران خدمت من به اتمام رسید با یک دنیا خاطره خوب و بد.روزی که داشتم ترخیص می شدم شاید نزدیک به یک ماه مرخصی تشویقی استفاده نشده داشتم که به مناسبت های مختلف گرفته بودم و هرگز استفاده نکردم!
سروان حیدریان که چند وقتی است سرگرد شده هنوز هم فرمانده بازرسی همان پادگان است.در طول دوران خدمتم او تنها نظامی بود که با تمام وجود به او احترام می کذاشتم،در طول این مدت هرگز عصبانیت او را ندیدم،هرگز مانند سایر فرماندهان زیر دستانش را تحقیر نکرد و حتی بازیگوشی های گاه و بیگاه ما را نادیده می گرفت.فردی کاملا متواضع بود و خودساخته.برای ایشان هر جا که مشغول خدمت باشد آرزوی موفقیت می کنم.
برخورد دوستانه سروان حیدیان وسایر ین باعث شد که در طول نزدیک به نه ماهی که آنجا بودم اصلا متوجه گذر زمان نشوم طوری که این مدت حقیقتا مثل چند هفته برایم گذشت.به هر جهت هفته ی پایانی خدمت من فرارسیده بود.معمولا طبق عرف،سربازها چند روز آخر خدمت را به مرخصی((پایان دوره))می روند و من هم در خواست مرخصی کردم که با مخالفت سروان مواجه شدوبنا به در خواست ایشان رسیدگی به آخرین پرونده راشروع کردم.
موضوع از این قرار بود که از طرف ستاد فرماندهی ارتش چند میلیون پول جهت کمک به سربازان نیازمند در اختیار پادگان قرار داده شده بود و بازرسی می بایست ظرف یک هفته لیستی از این سربازها تهیه می کرد.البته هر یک از یگانها از قبل اسامی مورد نظرشان را به بازرسی فرستاده بودند اما کاملا واضح بود که این لیست ها کامل و خالی از اشکال نیست چون بلا استثنا در همه ی موارد اسم منشی های گروهان ها و دوستان نزدیکشان(تا آنجا که من می شناختم)جزو لیست بود و علاوه براین اسم بسیاری که نیازمندیشان حداقل برای من کاملا محرز بود به چشم نمی خورد.
این پرونده شاید یکی از سنگین ترین پرونده هایی بود که من روی آنها کار کردم چون هم بر عکس سایر پرونده ها که محدود به چند نفر یا یک یگان خاص می شدند کل پادگان را در بر می گرفت به علاوه ملاحظات اخلاقی و شرعی سنگینی آن را برای من دوچندان می کرد.
چند روز آخر خدمت من تمام توانم را صرف تهیه این لیست کردم.بیش از چندین بار جمع هزار و چنصد نفری پادگان را از طریق کسانی که به آنها اعتماد داشتم و یا کسانی که از طریق آنها معرفی می شدند بررسی کردم و در نهایت حدود 230 نفر را برای گرفتن کمک معرفی کردم و سروان حیدریان هم بدون هیچ تغییر و کم و زیادی آن را امضا کرد.
بعد از انجام این پرونده مشغول تصفیه حساب با پادگان شدم.سروان برای اتمام خدمت من هم سنگ تمام گذاشت وترتیبی داد که در مراسم صبحگاه عمومی پادگان با اهدای لوح تقدیر از من تشکر شود.
روز آخر که قرار بود کارت پایان خدمتم را بگیرم توزیع کمک بین سربازها شروع شد.قیافه شاد و خوشحال بسیاری از آنها
که از شادی در پوست خود نمی گنجیدند واقعا برایم لذت بخش بود هر چند که هیچ کدام هرگز متوجه نشدند که از چه طریق و توسط چه کسی برای گرفتن کمک معرفی شدند....
باری دوران خدمت من به اتمام رسید با یک دنیا خاطره خوب و بد.روزی که داشتم ترخیص می شدم شاید نزدیک به یک ماه مرخصی تشویقی استفاده نشده داشتم که به مناسبت های مختلف گرفته بودم و هرگز استفاده نکردم!
سروان حیدریان که چند وقتی است سرگرد شده هنوز هم فرمانده بازرسی همان پادگان است.در طول دوران خدمتم او تنها نظامی بود که با تمام وجود به او احترام می کذاشتم،در طول این مدت هرگز عصبانیت او را ندیدم،هرگز مانند سایر فرماندهان زیر دستانش را تحقیر نکرد و حتی بازیگوشی های گاه و بیگاه ما را نادیده می گرفت.فردی کاملا متواضع بود و خودساخته.برای ایشان هر جا که مشغول خدمت باشد آرزوی موفقیت می کنم.