سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شبهایی از جنس بازرسی...

قرار بر این شد که من برای آشنایی وتسلط بیشتر به امور مربوطه یک شب را در کنار یکی از پرسنل بطور کمکی سپری کنم وبه طور عملی در جریان نحوه کار و ریزه کاریهای مربوط به آن قرار بگیرم.شب جالب و خاطره انگیزی بود.تا آن روز هیچ وقت به تمام آسایشگاه ها و گوشه و کنار پادگان سر نزده بودم.مداومتکار علاوه بر سر زدن به کلیه آسایشگاهها وظیفه کنترل بازداشتگاه،نظارت بر نحوه عملکرد افسر نگهبان،حصول اطمینان از حضور پزشک کشیک در پادگان و رعایت بموقع خاموشی وکارهایی از این دست را برعهده داشت.گزارش وقایع هر روز صبح زود در دفتری که به همین منظور تدارک دیده شده بود توسط مداومتکار منعکس می شدو سروان حیدریان تقریبا بلافاصله بعد از ورود گزارش مربوط به شب قبل را مطالعه و در موارد لازم دستور پیگیری می داد.
اولین شب مداومتکاری من هم فرارسید.اعتراف می کنم که یکی دو شب اول کمی از نظر اعتماد به نفس بویژه در جاهایی که نیاز به دخالت و یا باز خواست بود مشکل داشتم و این کار برایم تا حدودی مثل یک((لباس گشاد))بود که البته سعی کردم خیلی زود خودم را اندازه آن کنم.
سومین یا چهارمین شب کشیک من بود که ماجرای جالبی پیش آمد.بعداز سرکشی به یکی دوقسمت پادگان و بازداشتگاه سری هم به آشپزخانه پادگان زدم.شام آن شب برنج همراه کنسرو ماهی بودو طبق گفته مسئول آشپزخانه و آمارهای موجود به ازای هر دو نفر یک کنسرو بین سربازها تقسیم شده بود.خیلی اتفاقی از یکی از سربازهایی که از کنارم رد می شد در مورد شام سوال کردم واو در کمال تعجب عنوان کرد که در یگان آنها به ازای هر سه نفر یک کنسرو توزیع شده است.خیلی تعجب کردم و برای اطمینان بیشتر از چند تن دیگر از سربازان آن قسمت هم سوال کردم.
بلافاصله به آسایشگاه آن یگان که یکی از شلوغ ترین اسایشگاههای پادگان بود رفتم.هنگام ورود من یکی از سربازها با صدای بلند متلکی به من انداخت که تقریبا باعث خنده همه شد اما من به آن توجهی نکردم.
سراغ ارشد یگان و مسئول تقسیم غذا را گرفتم.دو سرباز درشت اندام که هر کدام یک سرو گردن از من بلندتر بودند!!وقتی از آنها در مورد نحوه توزیع غذایشان توضیح خواستم کاملا جا خوردند چون فکر چنین موضوعی را نکرده بودندابا توجه به آمار آن قسمت سی تا چهل کنسرو این وسط مفقودشده بودو من مصر به پیدا کردن آن بودم .از آن دو نفر خواستم تا کمدهایشان را باز کنند.بالاخره مجبور به انجام خواسته من شدند.حدسم درست بود.آنها مابقی کنسروها را برای شبهایی که غذا باب میل مبارکشان نبود نگه داشته بودند!!!با هماهنگی با دژبان آن دو نفر به بازداشتگاه منتقل شدند تا در سکوت و آرامش آنجا بهتر به تفاوت نقسیم به سه با تقسیم بر دو فکر کنند!!!
درطول این مدت سکوت سنگینی آسایشگاه را فرا گرفته بود و سربازان با تعجب داشتند ماجرا را تعقیب می کردند.
هنگام خروج از آن قسمت و جلوی درب آسایشگاه چند نفر از سربازان پیش من امدند.بخاطر متلکی که گفته شده بود معذرت خواهی کردند.از ماجرای بازداشت آن دو نفر که به جزو گنده های آن قسمت بودند و برو بیایی داشتند خیلی خوشحال بودند و تشکر می کردندچون به گفته خودشان بخاطر ترس از اذیت و آزار انها در ساعات غیر اداری جرات هیچگونه اعتراضی نداشتند.
داستان این ماجرا و برخورد آن شب من خیلی زود بین سربازهاپخش شدبنحوی که فردای آن شب تفریبا همه از ماجرا خبردارشده بودند....