جرقه امید
روزهای عید و آماده باش با تمام سخیها و مشکلاتش تمام شد و بعد از مدتی که شرایط به حالت عادی برگشت از فشارها و سختگیریها کاسته شد اما همچنان یگان ما به خاطر فرمانده سختگیر و تند مزاجش جو نظامی بسیار خشن و نفس گیری داشت.برخورد تند سرگرد با سایر اعضای گروهان با عث می شد که آنها هم به همین نحو و شاید خیلی سختگیرانه تر با ما فتار کنند تا جایی که من و محسن اسم یگان را ((گردان فاشیست ها)) گذاشته بودیم.شایدآن روزها تنها دلخوشیهای من یکی پیدا کردن چند رفیق خوب و دیگری مرخصی های شهری چند ساعته هفتگی بود که معمولا به یک گردش کوچک در دزفول و اندیمشک و خرید ما یحتاج وتماس با اعضای خانواده می گذشت.
رود دز که از کوههای بلند زاگرس سرچشمه می گیرد دقیقا از وسط شهر دزفول گذشته و آن را به دو بخش تفسیم می کرده که این دو بخش توسط چندپل به هم وصل می شوند.زیر پل اصلی و بزرگ شهر و در کنار ه ی دز که چشم انداز زیبا و جالبی داشت و صدای جوش و خروش دز آنرا زیباترمی کرد تقریبا تنها تفرجگاه من بود و می شد در هر مرخصی شهری مرا آنجا پیدا کرد.
شاید تنها نقطه ی قوت من در دوران خدمت آشنایی نسبتا خوب با درسهای رزم انفرادی و قوانین نظامی بود بر عکس تیر اندازی با اسلحه که در آن هیچ استعدادی نداشتم! طوری که مثلا در تیر اندازی 100متر از 21 فشنگ تقریبا هیچ کدامشان به هدف اصابت نکرد!اما همین موضوع باعث شد که بعد از یکی دو هفته به خاطر حاضر جوابی هایم در کلاسهای آموزش بعد از ظهر توجه بعضی از مسئولین را جلب کنم و خیلی زود به جای نگهبانی ساده ((پاسبخش)) بشوم.پاسبخش کسی که مسئول سرکشی و نظارت بر چند پست نگهبانی است و در حد خود از اختیارات قابل توجهی برخوردار است.به علاوه ظرف چند هفته ی اول ورود و تحت عناوین مختلف برای من در خواست بیش از 7 روز مرخصی تشویقی شد که البته فرمانده محترم فقط با 3 روز آن موافقت کردند اما درهر صورت مجموع این مسائل در بهبود شرایط من بی تاثیر نبود.
کمی قبل از اعزام ما به خدمت قانونی ابلاغ شده بود که طبق آن برخی ازسربازان با شرایط خاص می توانستند در خواست انتقال به منطقه ی نزدیک به محل سکونتشان رابکنند،یکی از این شرایط کفالت پدربرای افرادی بود که پدرشان بالای 60سال سن داشت که شامل حال من هم می شد.این مسئله جرقه امیدی در دل من روشن کرد.
موضوع را تلفنی با خانواده در میان گذاشتم تا سریعا مدارک لازم را تهیه و برای من ارسال کنند چون کمسیون بررسی درخواست ها هر دو ماه یک بار تشکیل می شد و اواخر اردیبهشت هم زمان تشکیل کمسییون بود
رود دز که از کوههای بلند زاگرس سرچشمه می گیرد دقیقا از وسط شهر دزفول گذشته و آن را به دو بخش تفسیم می کرده که این دو بخش توسط چندپل به هم وصل می شوند.زیر پل اصلی و بزرگ شهر و در کنار ه ی دز که چشم انداز زیبا و جالبی داشت و صدای جوش و خروش دز آنرا زیباترمی کرد تقریبا تنها تفرجگاه من بود و می شد در هر مرخصی شهری مرا آنجا پیدا کرد.
شاید تنها نقطه ی قوت من در دوران خدمت آشنایی نسبتا خوب با درسهای رزم انفرادی و قوانین نظامی بود بر عکس تیر اندازی با اسلحه که در آن هیچ استعدادی نداشتم! طوری که مثلا در تیر اندازی 100متر از 21 فشنگ تقریبا هیچ کدامشان به هدف اصابت نکرد!اما همین موضوع باعث شد که بعد از یکی دو هفته به خاطر حاضر جوابی هایم در کلاسهای آموزش بعد از ظهر توجه بعضی از مسئولین را جلب کنم و خیلی زود به جای نگهبانی ساده ((پاسبخش)) بشوم.پاسبخش کسی که مسئول سرکشی و نظارت بر چند پست نگهبانی است و در حد خود از اختیارات قابل توجهی برخوردار است.به علاوه ظرف چند هفته ی اول ورود و تحت عناوین مختلف برای من در خواست بیش از 7 روز مرخصی تشویقی شد که البته فرمانده محترم فقط با 3 روز آن موافقت کردند اما درهر صورت مجموع این مسائل در بهبود شرایط من بی تاثیر نبود.
کمی قبل از اعزام ما به خدمت قانونی ابلاغ شده بود که طبق آن برخی ازسربازان با شرایط خاص می توانستند در خواست انتقال به منطقه ی نزدیک به محل سکونتشان رابکنند،یکی از این شرایط کفالت پدربرای افرادی بود که پدرشان بالای 60سال سن داشت که شامل حال من هم می شد.این مسئله جرقه امیدی در دل من روشن کرد.
موضوع را تلفنی با خانواده در میان گذاشتم تا سریعا مدارک لازم را تهیه و برای من ارسال کنند چون کمسیون بررسی درخواست ها هر دو ماه یک بار تشکیل می شد و اواخر اردیبهشت هم زمان تشکیل کمسییون بود