برگی از دست نوشته ها
ساعت هشت و ده دقیقه بعد از ظهر مورخه81/11/13
امروز دومین روز از چهارمین هفته آموزش بود که سپری شد،هم اکنون تاساعت هشت و پنجاه دقیقه استراحت داریم و آن موقع باید برای آمار شبانه به خط شویم،فردا هم که دوشنبه است و دوباره صبحگاه عمومی و رژه و امیدوارم که بتوانیم رژه خوبی برویم.
روز جمعه بعد از اینکه ساعت 4برپازدندو صبحانه توزیع شد،تخت ها و پتوها را ازآسایشگاه بیرون آوردیم و مشغول نظافت خوابگاه شدیم.منظره صبح زود،حین طلوع آفتاب و سربازانی که از آفتاب پیشی گرفته بودندومشغول نظافت بودند واقعا جالب بود.یک نکته جالب این پادگان برای من،چشم انداز زیبایی است که به قله ی معروف تفتان دارد،که در انتهای دشتی نسبتا هموار،ودر سمت شمال پادگان قرارگرفته است.وچون پادگان هم در یک دامنه ی نسبتا بلندو مشرف به سایر نقاط واقع شده ،زیبایی این چشم انداز دو چندان می شود.
پشت سیمهایی که حکم دیوار پادگان را دارند درقسمت شرق،جاده خاش_زاهدان قراردارد که وقتی که از اینجا نگاه می کنی جاده و ماشین های در حال حرکت و قله ی زیبای تفتان در دوردست که این روزها نشانه هایی از برف روی آن دیده می شود این منظره را دلکش تر می کندو شاید همین فضا به طور ناخودآگاه در انسان ایجاد وجدمیکندو دلتنگی زیاد او رااذیت نمیکند،به خصوص اینکه این قله به یک باره از میان کوهچه هایی کوچک سر برآورده و خودنمایی می کند.
بگذریم روز جمعه به همین منوال سپری شدو و فقط بعد از ظهر کمی تمرین رژه کردیم , دیروز هم تماما به کلاس گذشت وشب هم در نماز خانه پادگان نمایش فیلم بودکه با وجود اینکه اکثرفیلمهایی که در اینجا نمایش داده می شود از فیلمهای بی سر وته هندی است ولی باز هم چون برای لحظاتی ذهن انسان را از این فضا و مکان بیرون میبرد سرگرم کننده است.
امروز بعد از کلاسهای صبح که کلاس حفاظت و پس از آن تمرین نشانه روی با اسلحه بود،بعد از ظهر تمرین رژه داشتیم وبعد هم مراسم شامگاه و نماز جماعت.
بعد از صرف شام حدود سی دقیقه برای شستن لباس و واکس پوتین فرصت دادند وبعد از به خط شدن،دوباره ما را به خوابگاه فرستادند والان که دارم می نویسم،سرگروهبانها مشغول گرفتن امار شبانه درآسایشگاهها هستند تا خاموشی را بزند.امشب در کل به قول بچه ها خیلی حال دادند که فکر می کنم علت آن مراسم فرداست و با توجه به تمرینات فشرده بعد از ظهر،فکر می کنم سر گروهبانها از خراب شدن رژه فردا به خاطر خستگی بچه ها می ترسند.
خوب خاموشی هم زده شد و وقت خواب فرارسید.به امید روزهایی بهتر.
امروز دومین روز از چهارمین هفته آموزش بود که سپری شد،هم اکنون تاساعت هشت و پنجاه دقیقه استراحت داریم و آن موقع باید برای آمار شبانه به خط شویم،فردا هم که دوشنبه است و دوباره صبحگاه عمومی و رژه و امیدوارم که بتوانیم رژه خوبی برویم.
روز جمعه بعد از اینکه ساعت 4برپازدندو صبحانه توزیع شد،تخت ها و پتوها را ازآسایشگاه بیرون آوردیم و مشغول نظافت خوابگاه شدیم.منظره صبح زود،حین طلوع آفتاب و سربازانی که از آفتاب پیشی گرفته بودندومشغول نظافت بودند واقعا جالب بود.یک نکته جالب این پادگان برای من،چشم انداز زیبایی است که به قله ی معروف تفتان دارد،که در انتهای دشتی نسبتا هموار،ودر سمت شمال پادگان قرارگرفته است.وچون پادگان هم در یک دامنه ی نسبتا بلندو مشرف به سایر نقاط واقع شده ،زیبایی این چشم انداز دو چندان می شود.
پشت سیمهایی که حکم دیوار پادگان را دارند درقسمت شرق،جاده خاش_زاهدان قراردارد که وقتی که از اینجا نگاه می کنی جاده و ماشین های در حال حرکت و قله ی زیبای تفتان در دوردست که این روزها نشانه هایی از برف روی آن دیده می شود این منظره را دلکش تر می کندو شاید همین فضا به طور ناخودآگاه در انسان ایجاد وجدمیکندو دلتنگی زیاد او رااذیت نمیکند،به خصوص اینکه این قله به یک باره از میان کوهچه هایی کوچک سر برآورده و خودنمایی می کند.
بگذریم روز جمعه به همین منوال سپری شدو و فقط بعد از ظهر کمی تمرین رژه کردیم , دیروز هم تماما به کلاس گذشت وشب هم در نماز خانه پادگان نمایش فیلم بودکه با وجود اینکه اکثرفیلمهایی که در اینجا نمایش داده می شود از فیلمهای بی سر وته هندی است ولی باز هم چون برای لحظاتی ذهن انسان را از این فضا و مکان بیرون میبرد سرگرم کننده است.
امروز بعد از کلاسهای صبح که کلاس حفاظت و پس از آن تمرین نشانه روی با اسلحه بود،بعد از ظهر تمرین رژه داشتیم وبعد هم مراسم شامگاه و نماز جماعت.
بعد از صرف شام حدود سی دقیقه برای شستن لباس و واکس پوتین فرصت دادند وبعد از به خط شدن،دوباره ما را به خوابگاه فرستادند والان که دارم می نویسم،سرگروهبانها مشغول گرفتن امار شبانه درآسایشگاهها هستند تا خاموشی را بزند.امشب در کل به قول بچه ها خیلی حال دادند که فکر می کنم علت آن مراسم فرداست و با توجه به تمرینات فشرده بعد از ظهر،فکر می کنم سر گروهبانها از خراب شدن رژه فردا به خاطر خستگی بچه ها می ترسند.
خوب خاموشی هم زده شد و وقت خواب فرارسید.به امید روزهایی بهتر.