سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازگشت

محیط کوچک روستا وشرایط خاصش که همه در آن یکدیگر را می شناسند باعث می شود که کوچکترین تغییر وتحول در زندگی اهالی خیلی زود به بحث روز ده و یا حداقل قسمتی از ده تبدیل شود.هر چند این موضوع گاهی اوقات بالاخص هنگام بروز مشکلات باعث گره گشایی و کمک به حل مشکل از طرف دوستان و آشنایان می شود اما گاهی اوقات هم حالت آزاردهنده ای پیدا می کند.
خبرانصراف و بازگشت من هم ازجمله همین تحولات بود که حتی زودتر از اینکه من به روستا برگردم ازگوشه و کنار به ده مخابره شده بود!!وتقریباتمام کسانی که ازنزدیک بامن ارتباط داشتند ویاخانواده ام را می شناختند و به قول معروف سلام و علیکی داشتنداز این موضوع با خبر بودند و طبیعی بود که پرسشگری!!!در این رابطه را هم حق مسلم خود می دانستند!
می توانید تصور کنید که چندروز اول بازگشت من چگونه بود،تقریبا درهر کوچه بس کوچه و یا خیابان که با یکی از این افراد روبرو می شدم بایستی توضیحات مفصل و قانع کننده ای!در مورد انصراف و بازگشتم میدادم و تازه این همه ی ماجرا نبود و اظهار نظرها و سخنان کنایه آمیز بعضی از همین افراد گاهی وقتها کاملا اعصاب مرا به هم می ریخت.
حتی شرایط به گونه ای بود که رفقا و کشاورزان هم سن و سال پدرم که کمتر به اینگونه موارد می پردازند هم حسابی او را در این مورد سوال پیچ کرده بودندو با محاسبات خودشان به این نتیجه رسیده بودند که من اشتباه فاحشی مرتکب شده ام و پدر بیچاره من که در این زمینه ها اطلاعی نداشت فقط به من میگفت امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشی و حداقل در آینده از کرده ات پشیمان نشوی.
همین موضوع باعث شد که من با وجود فرصت 6ماهه ای که بعداز انصراف داشتم بلافاصله به فکر رفتن به خدمت سربازی بیافتم.هنوز یک هفته ای از ورودم نگذشته بود که دفترچه آماده به خدمتم را که قبلا گرفته بودم برای اولین تاریخ اعزام به اداره نظام وظیفه کاشان تحویل دادم.
هجدهم دیماه هشتاد و یک،تاریخی بودکه برای اعزام به خدمت من تعیین شد.در طی چند هفته ای که به اعزام من باقی مانده بود من کاملا گوشه گیر شده بودم و ترجیح می دادم بیشتر وقتم را در خانه باشم و باخودم خلوت کنم و به آینده فکرکنم می دانستم که روزهای سختی را درپیش رودارم و خودم را برای روبرو شدن با هر چیزی آماده می کردم. فکر اینکه به کجا اعزام خواهم شد و یا اینکه خدمت سربازی را باید در کدامیک از نیروهای مسلح سپری کنم و هزار موضوع دیگر مسایلی بوند که هر شب ذهنم را به خودش مشغول می کرد.
اما این مدت کوتاه هم گذشت و خلی زود تاریخ اعزام من فرار رسید.....