فرمانده ای که برای همیشه در خاطرم می مان
همان ساعات اولیه ورودبه دانشگاه هوایی بودکه بااوآشنا شدیم:جناب سروان شاهی وندی فرمانده یگان.از همان برخورد اول می شد فهمید که او متفاوت از سایرین است،این موضوع در رفتار و گفتار او مشهود بود.هر چه که از دوره ی آموزش می گذشت من وسایر اعضای گروهان بیشتر بااوآشنا می شدیم شخصیت اوبرایمان جذاب تر می شد.با وجود جو نظامی حاکم وباوجود اینکه او از هیچ خطا وبی نظمی کوچکی نمی گذشت امابیشتر بچه ها اورابه عنوان یک فرمانده لایق دوست داشتند.
گاه و بیگاه که فرصتی پیش می امد او گوشه ای از زندگی اش را برایمان بازگو می کرد نه به این خاطر که خودش را مطرح کند بلکه بیشتر به این خاطر که شاید می خواست داستان زندگی او عامل محرکی بشود برای ما که راه زندگی را مجدانه تر طی کنیم.
او روستایی زاده ای بود از حوالی شیراز که در طول زمان با مشکلات زیادی دست و پنچه نرم کرده بود و بنا به گفته خودش بارها برای تامین مخارج تحصیل درمانده شده بود.بعد از اینکه نتوانسته بود به خاطر مشکلات تحصیلات عالیه اش رادررشته ریاضی تمام کند وارد دانشگاه افسری شده بود و دوره تحصیل را با کسب عنوان دانش آموخته برتر نظامی و گرقتن لوح تقدیر از دست رهبر انقلاب طی کرده بود و در دوره آموزشهای ویژه پیاده و تکاور هم رتبه اول را کسب کرده بودو به همین خاطر برای عضویت در نیروهای حافظ صلح سازمان ملل انتخاب شده بود هر چند که فرد دیگری را با رابطه بازی جای او فرستاده بوند.
می شد حسرت رادرنگاهش خواند وقتی که تعریف می کرد با وجود قبولی در مقطع فوق لیسانس اجازه ی ادامه تحصیل به او داده نشده بود.معتقدبود که بایدتلاش کرد تا در هر کاری که وارد می شوی بهترین باشی و به نظر من خود او نمود عینی از این حرف بود و برای من تعجبی نداشت وقتی که دو سال پیش در مراسمی که از تلویزیون پخش می شد او را دیدم که به عنوان فرمانده نمونه مورد تشویق قرارگرفت.
هر چند که من مدتی زیادی در آنجا نماندم اما در همین مدت کم رابطه دوستانه ای با او پیدا کرده بودم.نگاه متعجبانه و شگفت زده او وقتی که درخواست انصرافم را دیده بود هرگز از یادم نمی رود چون اوایل ورود بود که به من گفت تو نظامی خوبی می شوی و در طول مدت آموزش هم بیشتر از سایرین به من توجه نشان می داد و به قول معروف گیر می داد.هر چند که بعد از انصراف تا کنون هرگز دیگر او را ندیدم اماشخصیت او به عنوان انسانی تلاشگروموفق هرگز از خاطرم محونخواهد شد.
گاه و بیگاه که فرصتی پیش می امد او گوشه ای از زندگی اش را برایمان بازگو می کرد نه به این خاطر که خودش را مطرح کند بلکه بیشتر به این خاطر که شاید می خواست داستان زندگی او عامل محرکی بشود برای ما که راه زندگی را مجدانه تر طی کنیم.
او روستایی زاده ای بود از حوالی شیراز که در طول زمان با مشکلات زیادی دست و پنچه نرم کرده بود و بنا به گفته خودش بارها برای تامین مخارج تحصیل درمانده شده بود.بعد از اینکه نتوانسته بود به خاطر مشکلات تحصیلات عالیه اش رادررشته ریاضی تمام کند وارد دانشگاه افسری شده بود و دوره تحصیل را با کسب عنوان دانش آموخته برتر نظامی و گرقتن لوح تقدیر از دست رهبر انقلاب طی کرده بود و در دوره آموزشهای ویژه پیاده و تکاور هم رتبه اول را کسب کرده بودو به همین خاطر برای عضویت در نیروهای حافظ صلح سازمان ملل انتخاب شده بود هر چند که فرد دیگری را با رابطه بازی جای او فرستاده بوند.
می شد حسرت رادرنگاهش خواند وقتی که تعریف می کرد با وجود قبولی در مقطع فوق لیسانس اجازه ی ادامه تحصیل به او داده نشده بود.معتقدبود که بایدتلاش کرد تا در هر کاری که وارد می شوی بهترین باشی و به نظر من خود او نمود عینی از این حرف بود و برای من تعجبی نداشت وقتی که دو سال پیش در مراسمی که از تلویزیون پخش می شد او را دیدم که به عنوان فرمانده نمونه مورد تشویق قرارگرفت.
هر چند که من مدتی زیادی در آنجا نماندم اما در همین مدت کم رابطه دوستانه ای با او پیدا کرده بودم.نگاه متعجبانه و شگفت زده او وقتی که درخواست انصرافم را دیده بود هرگز از یادم نمی رود چون اوایل ورود بود که به من گفت تو نظامی خوبی می شوی و در طول مدت آموزش هم بیشتر از سایرین به من توجه نشان می داد و به قول معروف گیر می داد.هر چند که بعد از انصراف تا کنون هرگز دیگر او را ندیدم اماشخصیت او به عنوان انسانی تلاشگروموفق هرگز از خاطرم محونخواهد شد.