ورود به دانشگاه هوایی
مرحله تازه ای در زندگیم شروع شده بودومن باید به سمت آینده ای که انتظارم را می کشیدحرکت می کردم .چندروزی از مهرماه گذشته بود که برای ثبت نام به تهران آمدم.دانشگاه افسری همانطور که از نامش برمی آید در وهله ی اول یک یگان نظامی است تا یک دانشگاه،در حقیقت دانشجویان در آنجا علاوه بر تحصیل،اصول و قواعد زندگی نظامی را هم می آموزند قواین و آئئن نامه انظباطی در دانشگاه افسری حرف اول را می زندو به قول خود ارتشی هادانشگاه افسری مهد آین نامه نظامی است.
مراحل ثبت نام انجام شدو ورودی های جدید در سه گروهان سازمان بندی نظامی شدند و من در گروهان اول از گردان فجر که گردان سال یکی ها بود قرار گرفتم.بعداز دریافت لباسهای نظامی جلسه ی کوتاه و ساده ای برای آشنایی با فرماندهان گروهان داشتیم،فرمانده گروهان ما ستواندم شاهی وندی نام داشت.او هم در ابتدا کمی راجع به شرایط و مقررات برای ما صحبت کرد و بعداز معارفه مختصری که انجام شد یک فرجه ی یک روزه برای آماده کردن لباسهای نظامی و سایر مسایل داده شدو از هفته ی دوم مهر کار ما به طورجدی آغاز شد.
باتوجه به شرایط ویژه آنجا ابتدایک دوره آموزش 6 هفته ای قرار داشت که طی آن دانشجو ها بااصول نظامی گری و نظام جمع وآیین نامه و سایر تشریفات آشنا می شدند و پس ازآن سال تحصیلی آغاز می شد و با توجه به اینکه پس از پایان این دوره جشن سردوشی دانشجویان جدید طی مراسمی خاص و با حضور یکی از مقامات کشور انجام می شدو این موضوع برای مسولان ارتش از اهمیت خاصی برخوردار بوددر مورد آموزش سختگیری عجیبی می شد.
آموزش آغازشد.محیط تقریبا همانطوری بود که من می پنداشتم.کاملا جدی وقانونمندو برنامه ریزی شده.از ساعت 5 که بیداری زده میشد تا ساعت 10 شب که ساعت خاموشی بود تمام روز ماپر بود و ما تقریبا هیچ زمان آزادی نداشتیم .هرروز قفط حدود 7 یا هشت کیومتر دو و چند ساعت ورزش برای آمادگی جسمانی در برنامه ما قرار داشت و با توجه به اهمیت رژه که مهمترین برنامه هر مراسم نظامی است لازم بود که ما به سطح مطلوبی از آمادگی برسیم.
از طرف دیگر جمع گروهان حدودا 180نفری ما که از سراسر ایران گردآمده بودند صفای خاصی داشت و با تمام خستگی و سختی آموزش هرازگاهی ساعات خوشی را با هم دشتیم و طی همین مدت دوستان زیادی پیدا کرده بودم.یکی دو هفته اول که گذشت دیگرکاملا با شرایط جدید تطبیق پیدا کرده بودم.طی مدت آموزش مرتبا مسولین بلندپایه ی نیروی هوایی به دانشگاه سر می زدند و حتی هفته ی چهارم با پنجم بود که خود فرمانده نیروی هوایی هم برای بازدید به دانشگاه آمد.
اما هر چه زمان می گذشت تردید و دودلی عجیبی در من عمق می گرفت.با ورود به اینجا من در حقیقت شغل و آینده
ومسیرزندگی ام را تا حدود زیادی مشخص کرده بودم و این موضوعی بود که احساس می کردم هنوز آمادگی کافی برای آن را ندارم...
مراحل ثبت نام انجام شدو ورودی های جدید در سه گروهان سازمان بندی نظامی شدند و من در گروهان اول از گردان فجر که گردان سال یکی ها بود قرار گرفتم.بعداز دریافت لباسهای نظامی جلسه ی کوتاه و ساده ای برای آشنایی با فرماندهان گروهان داشتیم،فرمانده گروهان ما ستواندم شاهی وندی نام داشت.او هم در ابتدا کمی راجع به شرایط و مقررات برای ما صحبت کرد و بعداز معارفه مختصری که انجام شد یک فرجه ی یک روزه برای آماده کردن لباسهای نظامی و سایر مسایل داده شدو از هفته ی دوم مهر کار ما به طورجدی آغاز شد.
باتوجه به شرایط ویژه آنجا ابتدایک دوره آموزش 6 هفته ای قرار داشت که طی آن دانشجو ها بااصول نظامی گری و نظام جمع وآیین نامه و سایر تشریفات آشنا می شدند و پس ازآن سال تحصیلی آغاز می شد و با توجه به اینکه پس از پایان این دوره جشن سردوشی دانشجویان جدید طی مراسمی خاص و با حضور یکی از مقامات کشور انجام می شدو این موضوع برای مسولان ارتش از اهمیت خاصی برخوردار بوددر مورد آموزش سختگیری عجیبی می شد.
آموزش آغازشد.محیط تقریبا همانطوری بود که من می پنداشتم.کاملا جدی وقانونمندو برنامه ریزی شده.از ساعت 5 که بیداری زده میشد تا ساعت 10 شب که ساعت خاموشی بود تمام روز ماپر بود و ما تقریبا هیچ زمان آزادی نداشتیم .هرروز قفط حدود 7 یا هشت کیومتر دو و چند ساعت ورزش برای آمادگی جسمانی در برنامه ما قرار داشت و با توجه به اهمیت رژه که مهمترین برنامه هر مراسم نظامی است لازم بود که ما به سطح مطلوبی از آمادگی برسیم.
از طرف دیگر جمع گروهان حدودا 180نفری ما که از سراسر ایران گردآمده بودند صفای خاصی داشت و با تمام خستگی و سختی آموزش هرازگاهی ساعات خوشی را با هم دشتیم و طی همین مدت دوستان زیادی پیدا کرده بودم.یکی دو هفته اول که گذشت دیگرکاملا با شرایط جدید تطبیق پیدا کرده بودم.طی مدت آموزش مرتبا مسولین بلندپایه ی نیروی هوایی به دانشگاه سر می زدند و حتی هفته ی چهارم با پنجم بود که خود فرمانده نیروی هوایی هم برای بازدید به دانشگاه آمد.
اما هر چه زمان می گذشت تردید و دودلی عجیبی در من عمق می گرفت.با ورود به اینجا من در حقیقت شغل و آینده
ومسیرزندگی ام را تا حدود زیادی مشخص کرده بودم و این موضوعی بود که احساس می کردم هنوز آمادگی کافی برای آن را ندارم...