سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دردسری تازه

..بالاخره سال دوم هم تمام شد،تابستان مثل همیشه خیلی سریع گذشت و سال تحصیلی جدید آغاز شد.با وجود اینکه گذراندن یک سال نسبتا دشوار و کسب نمرات ضعیف اعتماد به نفس مرا کاملا به هم ریخته بود ،اما آشنایی نسبی با محیط جدید و پیدا کردن چند دوست خوب امیدواری مرا به آینده بهتر بیشتر میکرد.اما حوادٍث بعد این امید را به یاس تبدیل کرد.
یکی دو هفته اول سال جدید هم نسبتا خوب بود و رویهم رفته کلاس فعالتر از گذشته شده بود.اما هنوز چیزی از شروع سال جدید نگذشته بودکه یک تصمیم کارشناسانه!!! از طرف مسئولین وقت آموزش و پروش همه ی دانش آموزان بویژه کسانی که مثل من از روستاهای اطراف به شهر می آمدند را غافلگیر و مات و مبهوت کرد.تا آن زمان رویه ی کار مدارس شهر یکسره بود به این صورت که سه کلاس 90دقیقه ای از صبح تا ساعت 1:30دقیقه برگزار میشد و ما در بدترین حالت تا ساعت 3 به خانه می رسیدیم و وقت کافی برای ناهار و انجام کارهای روزمره داشتیم.ولی مسئولین وقت تشخیص دادند که این شیوه مفید نیست و باید تغییری در آن ایجاد شود به همین خاطر تصمیم به دو سره کردن دبیرستانها گرفتند به این صورت که دو کلاس نوبت صبح تا ساعت 11:30 تشکیل شده و کلاس دیگر از ساعت 2:30 تا 4 بعد از ظهر.
تصورآنچه که قرار بوداجرا شود هم برای مادانش آموزان ساکن روستا مثل کابوس بود.با وجود فاصله ی میان ده تا شهر و مشکلات رفت و آمد ما مجبور بودیم که این مدت 3 ساعت بین صبح و عصر را دبیرستان بمانیم.از طرف دیگر نبود محلی برای استراحت باعث می شد که تا شروع کلاس عصر دیگر حال و حوصله یی برای ما نماند و عملا کلاسهای عصر برای ما از نظر درسی هیچ بازده ای نداشته باشد(جالب این بود که یکی از دلایل این تغییر افزایش بازده درسی کلاسها عنوان شده بود!!!)
با وجو اینکه همیشه از زندگی در روستا لذت می بردم اما آن سال گاهی اوقات به دانش آموزان ساکن شهر غبطه می خوردم.حالا تصور کنید که وقتی حوالی ساعت 6 به خانه می رسیدم چقدر خسته و کوفته بودم .حتی یادآوری آن روزها و اتفاقاتی و مسائلی که پیش آمد(که بسیاری از آنها قابل نوشتن و گفتن نیست) هنوز برایم ناراحت کننده است....