و اما شهر..
تصور می کردم که حضوردرشهر تلاش وانگیزه ای مضاعف برای ادامه تحصیل به من خواهدداداما در عمل عکس این موضوع اتفاق افتاد،به یکباره همه ی انرژی وانگیزه های من فروکش کرد،دیگراثری از آن دانش اموز فعال و پرجنب و جوش سالهای گذشته نبود،ومن که آن سال برعکس تمام سالهای کذشته در انتهای کلاس نشسته بودم اکثرا در حال چرت زدن بودم!!!
فضای کلاس در آن سال واقعا از لحاظ درسی مرده بود و هیچ اثری از رقابت و جنب وجوش در آن دیده نمی شد.
با اینکه سعی می کردم تا این رخوت و خمودگی را بشکنم و گاه گداری هم موفقیتی کسب می کردم اما همه ی اینها موقتی بود و گذرا و باز همه چیز به حالت قبل باز میگشت،ترم اول رسید و نتایج اعلام شد،بیش از دو نمره افت در معدل!!
فاجعه یی تمام عیار برای من،کسی که ترم قبل را با معدل بالای نوزده تمام کرده بوده این بار معدلش به زور به 17 رسیده بود!
هنوز هم به درستی نمیدانم که علت این شکست را در کجا بایستی جستجو کنم،حضور در محیطی مفاوت؟شرایط نامناسب مدرسه؟ عدم حضور خواهرم که همواره مشوق و محرک من بودیا سستی واراده ی ضعیف خودم که در برابر شرایط تسلیم شده بودم؟شاید خوانندگان این مطلب در این باره بهتر بتوانند اظهار نظر کنند اما علت هر چه بود اوضاع به نحو نامطلوبی پیش میرفت،ترم دوم وضعیت از این بدتر شد واین بار حتی معدلم به 17هم نرسید .
سال دوم دبیرستان،که اولین سال تحصیل من در شهربود تمام شد،هر چند بعدازمدتی کم کم با شرایط جدید آشنا شده بودم اما بااین وجود سال دوم دبیرستان یکی از بدترین و سخت ترین سالهای تحصیلم بود، تنها نکته نسبتا جالب آن سال برای من آشنایی با دانش آموزانی بود که همچون من از سایر روستاهای اطراف کاشان برای ادامه ی تحصیل آمده بودند.در طول سال تحصیلی کمابیش با همه ی بچه های روستایی کلاس رفیق شده بودم،وفرهنگ و شیوه ی زندگی نسبتا مشابه باعث نزدیکی ما به یکدیگرشده بود...
فضای کلاس در آن سال واقعا از لحاظ درسی مرده بود و هیچ اثری از رقابت و جنب وجوش در آن دیده نمی شد.
با اینکه سعی می کردم تا این رخوت و خمودگی را بشکنم و گاه گداری هم موفقیتی کسب می کردم اما همه ی اینها موقتی بود و گذرا و باز همه چیز به حالت قبل باز میگشت،ترم اول رسید و نتایج اعلام شد،بیش از دو نمره افت در معدل!!
فاجعه یی تمام عیار برای من،کسی که ترم قبل را با معدل بالای نوزده تمام کرده بوده این بار معدلش به زور به 17 رسیده بود!
هنوز هم به درستی نمیدانم که علت این شکست را در کجا بایستی جستجو کنم،حضور در محیطی مفاوت؟شرایط نامناسب مدرسه؟ عدم حضور خواهرم که همواره مشوق و محرک من بودیا سستی واراده ی ضعیف خودم که در برابر شرایط تسلیم شده بودم؟شاید خوانندگان این مطلب در این باره بهتر بتوانند اظهار نظر کنند اما علت هر چه بود اوضاع به نحو نامطلوبی پیش میرفت،ترم دوم وضعیت از این بدتر شد واین بار حتی معدلم به 17هم نرسید .
سال دوم دبیرستان،که اولین سال تحصیل من در شهربود تمام شد،هر چند بعدازمدتی کم کم با شرایط جدید آشنا شده بودم اما بااین وجود سال دوم دبیرستان یکی از بدترین و سخت ترین سالهای تحصیلم بود، تنها نکته نسبتا جالب آن سال برای من آشنایی با دانش آموزانی بود که همچون من از سایر روستاهای اطراف کاشان برای ادامه ی تحصیل آمده بودند.در طول سال تحصیلی کمابیش با همه ی بچه های روستایی کلاس رفیق شده بودم،وفرهنگ و شیوه ی زندگی نسبتا مشابه باعث نزدیکی ما به یکدیگرشده بود...