یادی از پدر بزرگ
پدربزرگ و مادربزرگم،تنها کسانی بودند که ازخانواده ی مادری در ده مانده بودند،وخانه ی نسبتا بزرگ و قدیمی پدربزرگ تنها جایی بود که گهگاه که دلمان می گرفت به آنجا می رفتیم،پدربزرگم با وجود اینکه پیر بود و سالخورده اما به واسطه ی بنیه ی قوی و بدن کارکرده و زحمت کشیده ای که داشت همچنان شاداب و سر پا مانده بود واز این لحاظ به هیچ وجه باسایر همسالانش در ده قابل مقایسه نبود،دو سال خدمت سربازی در بین اولین گروه از جوانانی که در دوره رضاخان عازم خدمت شده بودند و سالها کار در و تلاش در جاهای مختلف از او انسانی دنیا دیده و با تجربه ساخته بود .
با اینکه شغل آبا و اجدادی او ریسندگی و آماده کردن نخ برای بافتن کرباس و غیره بود اما تقریبا از چهل پنجاه سال پیش ورود دستگاههای بافندگی مدرن و از رونق افتادن بافندگی سنتی باعث شده بود که او این شغل را رها کند و سالها با بوجاری *و کشاورزی امرار معاش کند،اینها مطالبی بود که من از صحبتها وخاطرات دلنشینی که او از زندگی خود برای ماتعریف می کرد به یاددارم.
اما چیزی که او را نه تنها برای ما بلکه برای همه ی مردم روستا عزیز کرده بود عنوان نوکری و مداحی اهل بیت و پیر غلامی اباعبداله الحسین بودکه نسل به نسل از پدر به پسر در این خانواده منتقل شده بود. حتی در همان ایام که من به یاد دارم با وجود اینکه پدر بزرگم نزدیک نود سال عمر داشت اما همچنان با شور و اشتیاق و ارادتی خاص محرم که میآمد صدای نوحه خوانی او از مسجد قدیمی محل به گوش میرسیدو به قول اهالی هیئت با حضور او وزن و اعتبار دیگری می گرفت.
بارهادیده بودم که او درخلوت وتنهایی خود هم روضه می خواند و با ذکر مصایب امام حیسن(ع)واهل بیت زار زارمیگریست.
غرور و عزت نفس بالای او باعث شده بود که با وجود سن بالا هیچگاه از کسی درخواست کمک نکند و اصرار داشت که همیشه همه ی کارها را بدون یاری و دلسوزی کسی انجام بدهدواز اینکه مانند بعضی گوشه ای بنشیند و اظهار عجزو ناتوانی کند به شدت عار داشت.
نخستبن روز تابستان سال 75بود که یکی از اقوام در خانه ی ما را زد و گفت هر چه سریعتر خودتان را به بالای سر پدربزرگتان برسانیدو ما تنها توانستیم بدن نیمه جان او را که به حالت اغما و مرگ مغزی رفته بود به بیمارستان برسانیم و سرانجام پدربزرگ در روز پنجم تیر ماه فوت کرد،خدایش رحمت کناد.اهالی ده در مراسم خاکسپاری و ترحیم او انصافا سنگ تمام گذاشتندو او را آنچنان که شایسته یک خادم اهل بیت بود به خاک سپردند.در پایان این نوشته را با ذکر دو بیتی که بر سنگ مزار او نوشته شده خاتمه میدهم:
سالها بر درگهت خدمتگزارم یا حسین(ع) حالیابرمقدمت چشم انتظارم یاحسین(ع)
مادرم بودت کنیز ومن تو را هستم غلام ای غلامی تو تاج افتخارم یا حسین(ع)
*عمل جدا کردن دانه از ساقه و بوته ی غلات و حبوبات را بوجاری میگویند که در گذشته بوسیله ابزار و غربالهای خاصی انجام می شد و یکی از دشوارترین کارهای کشاورزی به شمار میآمد.
با اینکه شغل آبا و اجدادی او ریسندگی و آماده کردن نخ برای بافتن کرباس و غیره بود اما تقریبا از چهل پنجاه سال پیش ورود دستگاههای بافندگی مدرن و از رونق افتادن بافندگی سنتی باعث شده بود که او این شغل را رها کند و سالها با بوجاری *و کشاورزی امرار معاش کند،اینها مطالبی بود که من از صحبتها وخاطرات دلنشینی که او از زندگی خود برای ماتعریف می کرد به یاددارم.
اما چیزی که او را نه تنها برای ما بلکه برای همه ی مردم روستا عزیز کرده بود عنوان نوکری و مداحی اهل بیت و پیر غلامی اباعبداله الحسین بودکه نسل به نسل از پدر به پسر در این خانواده منتقل شده بود. حتی در همان ایام که من به یاد دارم با وجود اینکه پدر بزرگم نزدیک نود سال عمر داشت اما همچنان با شور و اشتیاق و ارادتی خاص محرم که میآمد صدای نوحه خوانی او از مسجد قدیمی محل به گوش میرسیدو به قول اهالی هیئت با حضور او وزن و اعتبار دیگری می گرفت.
بارهادیده بودم که او درخلوت وتنهایی خود هم روضه می خواند و با ذکر مصایب امام حیسن(ع)واهل بیت زار زارمیگریست.
غرور و عزت نفس بالای او باعث شده بود که با وجود سن بالا هیچگاه از کسی درخواست کمک نکند و اصرار داشت که همیشه همه ی کارها را بدون یاری و دلسوزی کسی انجام بدهدواز اینکه مانند بعضی گوشه ای بنشیند و اظهار عجزو ناتوانی کند به شدت عار داشت.
نخستبن روز تابستان سال 75بود که یکی از اقوام در خانه ی ما را زد و گفت هر چه سریعتر خودتان را به بالای سر پدربزرگتان برسانیدو ما تنها توانستیم بدن نیمه جان او را که به حالت اغما و مرگ مغزی رفته بود به بیمارستان برسانیم و سرانجام پدربزرگ در روز پنجم تیر ماه فوت کرد،خدایش رحمت کناد.اهالی ده در مراسم خاکسپاری و ترحیم او انصافا سنگ تمام گذاشتندو او را آنچنان که شایسته یک خادم اهل بیت بود به خاک سپردند.در پایان این نوشته را با ذکر دو بیتی که بر سنگ مزار او نوشته شده خاتمه میدهم:
سالها بر درگهت خدمتگزارم یا حسین(ع) حالیابرمقدمت چشم انتظارم یاحسین(ع)
مادرم بودت کنیز ومن تو را هستم غلام ای غلامی تو تاج افتخارم یا حسین(ع)
*عمل جدا کردن دانه از ساقه و بوته ی غلات و حبوبات را بوجاری میگویند که در گذشته بوسیله ابزار و غربالهای خاصی انجام می شد و یکی از دشوارترین کارهای کشاورزی به شمار میآمد.