سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حسین

شاید از نظر رابطه حسین یکی از جالبترین دوستان من در زندگی باشد.تمام دوران کودکی ونوجوانی ما به دعوا و کشمکش با یکدیگر سپری شد!او مهمترین دردسر و مشکل برای من در دنیای خارج از خانه بود.دعواهای مکرر ما دیگر حتی برای مسولین مدرسه و همکلاسیها هم تبدیل به یک مسئله روزمره شده بود بنحوی که اگر گهگاهی هم آرامش در بین ما حاکم می شد همه با تعجب به این مسئله نگاه می کردند.
البته خود او بعدها پذیرفت که در اکثر موارد این شیطنت های او بود که باعث بوجودآمدن مشکلات بین ما می شداما من هم باید اعتراف کنم که گاهی اوقات کوچکترین حرکتی از سوی او کافی بود تا من یک دعوای تمام عیار با او راه بیاندازم.بگذریم،کودکی بود و حال و هوای خاص آن دوره.
دردوران دبیرستان که ما ازهم جداشدیم و کمتر همدیگر را می دیدیم کم کم ارتباط ما تبدیل به ارتباطی دوستانه شد وهر چه که ازحال و هوای کودکی بیشتر فاصله می گرفتیم این ارتباط عمیق تر می شد. او در ابتدا با وجود اینکه فرد با استعدادی بود اما خیلی به درس اهمیت نمی داد و حتی برای مدتی در دبیرستان ترک تحصیل کرد اما خوشبختانه مدتی بعد تغییر رویه داد و باجدیت دبیرستان را تمام کرد و حتی در دانشگاه هم پذیرفته شد.
دوران دانشگاه او هم مثل بقیه دوره های زندگی اش جالب بود:ماجراهای عشقی فراوان و خواستگاری های نافرجام متعدد!خود او همه ی این ماجراهاو دیگر مسائل زندگی اش را با تمام جزئیات برای من تعریف می کرد و معتقد بود که این مسئله او را آرام می کند.البته به نظر من شاید  کمبود های عاطفی و احساسی که در زندگی داشت و بارها راجع به آن با من صحبت کرده بود او را به این مسائل سوق می داد.
به هر تقدیراو تحصیلات دانشگاهی را هم تمام کرد و هم اکنون به عنوان سرباز معلم مشغول به تدرس در دبیرستانهای اطراف کاشان است.بعداز آمدن من به تهران او ارتباطش را با من حفظ کرده بود و شاید جزو معدود کسانی بود که مرتب با من تماس می گرفت اما چند وقتی بود که دیگر خبری از او نداشتم تا اینکه فهمیدم بالاخره ازدواج کرده است.آخرین بار که او را دیدم از نظرروحی خیلی سرزنده و پر انرژی و راضی به نظر می رسید.امیدوارم که در ادامه مسیر زندگی نیز همچنان شاداب و سرزنده باشد.