• وبلاگ : داستان يک زندگي
  • يادداشت : فرمانده ای که برای همیشه در خاطرم می مان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    گاهي از اين ستوانها توي زندگي ماها هم پيدا ميشن و آهسته ميگذرن و از برابر چشمهامون ميرن مهم اينه که اين تاثير و ارتباط موقتي توي زندگي ما موندگار بمونن و از اونا توي مسير زندگي الگوبرداري کنيم اونوقت ما ميتونيم مثل اونا بشيم و بعدش يواشکي از اونا جلو هم بزنيم . اونوقت ما هم ميشيم ستوان ديگران . بعدش هم ديگران اگه زرنگ باشن تا چپ بجنبيم يواشکي از ما جلو ميزن . بعدش اونا هم ميشن ستوان ديگران و ... . نکته ء مهمش اينجاست که اينجوري يک جامعهء بالنده ساخته ميشه و همه از همه ميخوان جلو بزنن . وقتي اين اتفاق در زمينهء معنوي شکل بگيره شهر ميشه مدينهء فاضله . ولي خوش به حال اون ستوان اولي ميدوني چرا ؟